حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پسر مهربون من...

کارت تبریک سال 90 با عکس حسین

سلام این اخرین پست من تو سال ۱۳۸۹ است. این کارت تبریک را به همه دوستای عزیزم در نی نی وبلاگ تقدیم می کنم. سال خوبی همراه با لحظه های شاد برای همتون ارزومندم. ...
28 اسفند 1389

ماهی عید

  سلام پسر مامان امروز جمعه بود و بابایی تو خونه .دیروز بابایی قول داده بود که بریم برات ماهی بگیریم اخه چند روز بود که ما رو کچل کرده بودی که من ماهی میخوام .منم که میدونستم این ماهی قرمزا زود می میرند برات نگرفته بودم . خلاصه  امروز صبح که از خواب بیدار شدیم بعد از خوردن صبحانه بابایی طبق قولی که داده بود به شما گفت میخوایم بریم ماهی بگیریم و شما هم دیگه دل تو دلت نبود. من و بابا و شما لباس پوشیدیم و سوار ماشین شدیم و راه اقتادیم.انگار نه انگار که جمعه بود و تعطیل . همه مغازه ها باز بودند و خیابونها شلوغ و ترافیک هم وحشتناک. مامانی من قبل عیدو خیلی دوست دارم.از این همه جنب و جوش خیلی خوشم میاد. مردم هم...
27 اسفند 1389

افرینش کودک (قسمت سوم)

افرینش کودک(قسمت سوم) خداوند به فرشتگانش گفت:      ((میخواهم نامی برای زن بگذارم)) سپس کمی مکث کرد و گفت: اول نامش ((م))است      انجا که ((مهربانی)) متولد میشود. دوم نامش ((الف))     انجا که ((ایمان)) اغاز میشود. سوم نامش ((د))                                 انجا که ((درد)) همراهش میشود. چهارم نامش ((ر))    انجا که ((رنج)) شا گردش می شود...
25 اسفند 1389

افرینش کودک(قسمت دوم)

افرینش کودک(قسمت دوم) روزهای زن در هجران مرد به سختی میگذشت و شب هایش بی همهمه و هیاهو به پگاه می رسید. تا اینکه یک روز زن مثل همیشه به تنهایی در مزرعه به گردش پرداخت نگاهش به لانه کبوتران افتاد. کبوتر ماده ای را دید که دانه های یافته را از نهان چینه دان خویش با عشقی ژرف در دهان جوجه هایش می نهاد و کبوتر نر که از ساقه های گندم  اشیان را استوار میساخت. زن با حیرت به جوجه ها نگاه کرد و با خود اندیشید خدایا این چیست؟ چقدر زیباست! پنداری همان کبوتر است اما اندکی کوچکتر! خدایا چقدر خواستنی است! چه خوب بود اگر ما هم چنین موجودی داشتیم! یک انسان کامل اما کوچک! با دستان...
22 اسفند 1389

افرینش کودک (قسمت اول)

  افرینش کودک(قسمت اول) هفتمین روز افرینش به پایان رسیده بود   اب و گل وخاک شب و ستاره و مهتاب    ابی اسمان و ارام خواب   شمیم شقایق و سختی سنگ باد و باران و بهار   تابستان و طراوت و ترانه  پاییز و پرستو وپروانه  زمستان و سرما و برف جملگی از ذهن خداوند تراوش یافته و به دنیا امدند. دست اخر خداوند کسی را میخواست که از این سفره های نعمت بهره گیرد. اشرف مخلوقات! انسان!                                 &...
21 اسفند 1389

بابایی ممنون

  این عکسیه که بابایی برا حسین درست کرده.بابایی ممنون                                 ...
16 اسفند 1389

نقاشی حسین

  عزیز دلم امروز اومدی گفتی مامان ببین نقاشی کشیدم . ببین یه ادم کشیدم . .منم نقاشیتو تو وبلاگت گذاشتم.                      نقاشی حسین تو ۳ سالگی.                                              ...
12 اسفند 1389

دعاهای زیبا و شنیدنی کودکان

  آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد! (تاده نظر‌بیگیان / ۵ ساله) خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / ۷ ساله) ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا می‌کنم. از تو می‌خواهم  بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاه‌ها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را می‌خواهم می‌گوید بازار آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله) خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گ...
10 اسفند 1389

مامان جون دستم اوخ شده!!!

زيرچشمي نگاهش مي کنيد ، اين طرف و آن طرف مي دود ، لحظه اي مي ايستد و دوباره دويدن را ادامه مي دهد ، غرق در دنياي شگفت انگيز خودش است از هر اکتشافي لذت مي برد. ناگهان تعادلش به هم خورده به زمين مي افتد. لحظه اي سکوت مي کند ، نگاهش در جستجوي شماست، به محض اينکه شما را يافت و نگاهش به نگاه شما تلاقي کرد با کوچک ترين واکنش شما، محل صدمه ديده را نشان مي دهد و گريه را آغاز مي کند. گريه اي طولاني و بس دردناک. در موقع زمين خوردن کودک حد امکان عکس العمل خود را کنترل کرده و آرام باشيد و در حد نيازش به او کمک کنيد ، بگذاريد خودش از زمين بلند شود و يا صندلي افتاده را کنار بزند. اين تجربه را بارها و بارها داشته و يا د...
9 اسفند 1389